جدول جو
جدول جو

معنی دفع شدن - جستجوی لغت در جدول جو

دفع شدن
(پَ / پِگِ رِ تَ)
برطرف شدن. زایل شدن. (ناظم الاطباء). زدوده شدن: نزدیک بود که کاربزرگ شود و شکست و رخنه کند پس صباح کرد و حال آنکه هر بلائی دفع شده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312).
کز شکسته آمدن تهمت بود
وز دلیری دفع هر ریبت شود.
مولوی.
، خارج گشتن. (ناظم الاطباء) ، از مخرج زیرین حیوان بیرون شدن فضول یا چیز بلعشده. (از یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داغ شدن
تصویر داغ شدن
بسیار گرم شدن، بسیار گرم و سوزان شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دمغ شدن
تصویر دمغ شدن
شرمسار شدن، بور شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جفت شدن
تصویر جفت شدن
با هم برابر شدن مانند هم شدن
به هم پیوستن، به هم پیوستن نر و ماده، مقاربت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظفر شدن
تصویر ظفر شدن
پیروز شدن، دست یافتن به مراد، غلبه کردن، ظفر یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فدا شدن
تصویر فدا شدن
در راه کسی یا مقصودی جان خود را دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درج شدن
تصویر درج شدن
شامل شدن، گنجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفل شدن
تصویر قفل شدن
بند شدن درگای
فرهنگ لغت هوشیار
برخی گشتن جان سپردن در راه کسی یا هدفی جان خود را دادن قربانی شدن، یا فدایت شوم (گردم)، جمله ایست که در آغاز نامه به عنوان تعارف نویسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نافع شدن
تصویر نافع شدن
نافع آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
بسیار گرم شدن، بسیار آزرده شدن، عیب دار شدن معیوب شدن، شهرت یافتن، کهنه بودن مستعمل بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمق شدن
تصویر دمق شدن
بشکسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جفت شدن
تصویر جفت شدن
مباشرت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دور شدن
تصویر دور شدن
فاصله دار شدن چیز، رانده شدن، خارج شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیر شدن
تصویر دیر شدن
بتاخیر افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفع دادن
تصویر دفع دادن
امروز و فردا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پس زدن، پس راندن، پس دادن ریستن، وازدن راندن پس زدن:) دشمن را دفع کرد، (دور کردن، مخالفت کردن منع کردن (دفع)، بیرون کردن (فضولات) :) هر چه خورده بود دفع کرد (، موجب دفع برطرف کننده:) ای باد از آن باده نسیمی بمن آور کان بوی شفا بخش بود دفع خمارم (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمغ شدن
تصویر دمغ شدن
خجل و شرمسار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفظ شدن
تصویر حفظ شدن
بیاد گرفته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فدا شدن
تصویر فدا شدن
((~. شُ دَ))
در راه کسی یا هدفی جان خود را دادن، قربانی شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جمع شدن
تصویر جمع شدن
Accrue, Congregate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دفع کردن
تصویر دفع کردن
Dispose, Dump, Excrete, Repel
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دفع کردن
تصویر دفع کردن
dysponować, wyrzucać, wydalać, odpierać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دفع کردن
تصویر دفع کردن
dispor, despejar, excretar, repelir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از جمع شدن
تصویر جمع شدن
acumular, congregar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دفع کردن
تصویر دفع کردن
处理 , 倾倒 , 排泄 , 排斥
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از جمع شدن
تصویر جمع شدن
累积 , 聚集
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از جمع شدن
تصویر جمع شدن
накапливать , собираться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از جمع شدن
تصویر جمع شدن
gromadzić, gromadzić się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دفع کردن
تصویر دفع کردن
розпоряджатися , вивантажувати , виділяти , відганяти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از جمع شدن
تصویر جمع شدن
накопичувати , збиратися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دفع کردن
تصویر دفع کردن
entsorgen, abladen, ausscheiden, abwehren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از جمع شدن
تصویر جمع شدن
ansammeln, sich versammeln
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دفع کردن
تصویر دفع کردن
распоряжаться , выгружать , выделять , отгонять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از جمع شدن
تصویر جمع شدن
accumulare, congregare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی